*LOVE*

دیوانه نیستم... !

           فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند ...

                       تو را “دوست” دارم ...

 

+ دو شنبه 27 آذر 1391 ساعت 15:39 توسط M.H

این روزها
دلم نگرفته از اینکه رفته ای …
دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی … !!!

+ پنج شنبه 23 آذر 1391 ساعت 15:20 توسط M.H

رقاص که باشی ، دیگر آهنگ خاصی مــعنی ندارد
بـا هـر آهنگی بـاید برقـصی !!!
و ایـن روزهـا . . .
چه بـد آهنگــ هایـی میزنـد روزگــــار ،
و مـا . . .
هر روز برایش میرقــصیم

 

+ پنج شنبه 23 آذر 1391 ساعت 15:20 توسط M.H

چه موجود عجیبی است این انسان !
وقتی صدایش می کنی ، نمی شنود !
وقتی به دنبالش می روی ، نمی بیند !
وقتی دوستش داری ، به فکرت نیست !
اما . . .
وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته !
وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای !
وقتی به فکرت هست، که دیگر نیستی . . .

 

+ پنج شنبه 23 آذر 1391 ساعت 15:18 توسط M.H

 

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

 

+ دو شنبه 20 آذر 1391 ساعت 15:13 توسط M.H

تقدیر و قسمت را بهانه کرده اند..برای نرسیدن تو به من....

باور کن هیچ مانعی نیست...

به گمانم هنگام نگارش تقدیرمان...خدا عطسه کرده ...همین...

به صبر که اعتقاد داری..؟!

+ شنبه 18 آذر 1391 ساعت 22:31 توسط M.H

پاکترین هوای دنیا متعلق به لحظه ایست که دلمان هوای هم را می کند ..

+ شنبه 18 آذر 1391 ساعت 22:30 توسط M.H

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد.

اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی

می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک

به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

 

+ پنج شنبه 9 آذر 1391 ساعت 22:52 توسط M.H

این روزها بیشتر از همیشه نبودنت را حس میکنم...

+ پنج شنبه 9 آذر 1391 ساعت 22:45 توسط M.H

یادمه چند سال پیش که دانشجو بودم ، استادها در کلاس حضور و غیاب می کردند ،
بعضی ها هم برای اطمینان دو بار این کار رو می کردند ، اول و آخر کلاس ‍! تا مجبور باشی تا آخر سرکلاس بشینی.
دوستی بود که به یکی از دخترای کلاس علاقه داشت. هر وقت استاد شروع به حضور و غیاب میکرد، و آن دختر سرکلاس حاضر بود حتی اگر نیمی از کلاس غایب بودند، جناب مجنون بلند میگفت : استاد همه حاضرند و بالعکس. اگر آن دختر غایب بود و همه در کلاس حضور داشتند جناب مجنون میگفت استاد همه غایبند.
سالها گذشت و با خبر شدم آن دو نفر باهم ازدواج کردند و روزهای خوشی را در کنار هم دارند.
امروز آگهی ترحیم اون خانم را دیدم که با این مضمون چاپ کرده اند:
همه مرده اند ؛ هیچکس زنده نیست !

+ چهار شنبه 8 آذر 1391 ساعت 15:26 توسط M.H

عشق یعنی وقتی اسمتو صدا میکنه ملتهب شی مثل روز اولی که صدات کرد ...

عشق یعنی گذشتن از آرزوهات به خاطره کسی که دوسش داری، وقتی ناراحتی لبخند بزنی که مبادا دلش بلرزه...

+ چهار شنبه 8 آذر 1391 ساعت 15:23 توسط M.H

به کوری چشم تو هم که باشد حالم خوب ِ خوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو فکر هم نمی‌کنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمی‌آورد
مثل همین حالا که می‌بارد...

لابد حالا داری زیر باران قدم می‌زنی

.

.

.

اما...

چترت را فراموش نکن !
لباس گرم را هم......

+ چهار شنبه 8 آذر 1391 ساعت 14:59 توسط M.H